جدول جو
جدول جو

معنی بازار نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

بازار نهادن
(مَتَ مَ)
بازار کشیدن. (آنندراج). آرایش بازار کردن و چیدن متاع برای فروش. (ناظم الاطباء: بازار).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز نهادن
تصویر باز نهادن
نهادن، گذاشتن، برجا گذاشتن، قرار دادن چیزی در جایی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بازار نهادن. رجوع به بازار نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ذخیره کردن. پس انداز کردن. اندوختن:
بخور هرچه داری منه بازپس
تو رنجی چرا بازماند بکس ؟
فردوسی.
چرا امروز چیزی بازپس ننهی
چرا نندیشی از بیم تهیدستی.
ناصرخسرو.
و رجوع به بازپس هشتن و بازپس نهادن شود، گرد آوردن. جمع کردن، مقابل پراکنده ساختن:
چو گستهم بشنید لشکر براند
پراکنده لشکر همه بازخواند.
فردوسی.
، نهی. منع کردن. بازداشتن:
دل شیده گشت اندران کار تنگ
همی بازخواند آن یلان را زجنگ.
فردوسی.
، بازخواندن بکسی، یا بچیزی، بدو نسبت کردن. نسب. (تاج المصادر بیهقی). انتساب. نسبت. منسوب داشتن. نامیدن. نسبت کردن. بنام چیزی نسبت کردن: ثغرهای جزیره شهرکهائی اند بر روی رومیان و از شام اند، ولکن به جزیره بازخوانند. (حدود العالم). و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند. (حدود العالم). و از این بیابان هر کجا ناحیتی بدو نزدیک است بدان ناحیت بازخوانند. (حدود العالم). و دو ده است که بدین دو قوم بازخوانند. (حدود العالم).
بدو بازخواندند لشکرش را
گزیده سواران کشورش را.
دقیقی (گنج بازیافته).
چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 60). و این نهر ’برازه’ ببرازۀ حکیم بازخوانند کی آب از فیروزآباد بگشاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 151). در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. (فارسنامۀ ابن البلخی). بابک پادشاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندندی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). و بزمین عراق دوانزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را به بزرگی از خطاطان بازخوانند، یکی مقلی به ابن مقله بازخوانند و دیگر مهلهلی که به ابن ملهل بازخوانند سه دیگر مقفعی که به ابن مقفع بازخوانند. (نوروزنامه منسوب بخیام). و شمر سپاه سالار او بود که شمر کند یعنی سمرقند را بدو بازخوانند. (مجمل التواریخ و القصص). گویند شهر کرمان بدان کرم بازخوانند. (مجمل التواریخ و القصص). و او (کمری بن یافث) را پسران بودند یکی بلغارنام، آنک زمین بدو بازخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 104 س 19). و حظیرۀ بخارا وی نهاده بود و کوی علاء را به وی بازمیخوانند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 95). باز همین حیان بفرغانه لشکر برگماشت تا قتیبه را کشتند و حوض حیان به وی بازمیخوانند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 69). و خایه کشیده را بزبان عجم شابستام گویند پس این دیه (شابستانان را) بدیشان بازمیخوانند. (تاریخ قم ص 86). او را بکنیت و نام او باز خواندند. (تاریخ قم ص 227)، خواندن. قرائت کردن:
تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت
گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت.
مولوی.
خود ز بیم این دم بی منتهی
بازخوان فابین ان یحملنها.
مولوی.
، دیگر بارخواندن. دوباره خواندن، مباشرت کردن، تهمت زدن بطور آشکارا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به زمین نهادن بار. بار بنهادن. (ناظم الاطباء: بار).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار نهادن
تصویر بار نهادن
فرو گرفتن بار از وسیله حمل و نهادن آن در جایی، زادن زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار